جورابش پاره بود...
وقت نماز جماعت حواسش به پشت سری اش بود تا مبادا سوراخ جورابش را ببیند و آبرویش برود.
در همان حال به خودش گفت اگر یک جوراب سوراخ آبرو می برد،
اگر خداوند ستارالعیوب نمی بود ،چه می شد؟
بغضش گرفت؛ دیگر بیخیال جوراب پاره اش شد...
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
موضوع :
-مطالب- , خاطرات شهدا , ,